*نمی توانم برایش مستخدم بیاورم!
مامان به او گفت: «شما می دانید این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبح ها که از خواب بلند می شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده اند و قهوه آماده کرده اند. شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در خانه اش هست.» مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت: «من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.»
+ آمارها رو کاری ندارم! اینجا، چه تعداد از آقایون به قول و قرارایی که هنگام خواستگاری میدن یا دادن، پایبندن؟
*چه کار کردید که غاده شما را ندید؟
دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟» غاده یادش بود چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می کنی.» دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می خندی؟ و غاده چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند؛ داستان «مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.»
نیمه پنهان ماه... چمران به روایت همسر شهید.
۳۱ خرداد سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران.
برای مطالعه بیشتر اینجا را بخوانید. : )