پنجشنبه کارو تحویل گرفتم و تا شنبه قرار شد طرحشو بزنم و برم حرم به استادم نشون بدم.
شنبه صبح رفتم حرم و بعد ازینکه استادم تایید کرد، وسایلامو جمع کردم و اومدم خونه و اونا رو گذاشتم توی اتاق و چرتکه و کیف و لوازم جانبی! رو برداشتم و دوباره رفتم مهد (ساعت ۱۱:۴۵ کلاس چرتکه با بچه های مهد خودمون)
ساعت یک و نیم خسته و کوفته رسیدم خونه ناهار خوردم و بعدم کمی دراز کشیدم و دوباره ادامه ماجرا.. شروع کردم به کامل کردن طرح که همانا مراحل۲،۱ و ۵ این پست ه..
روز یکشنبه کار خاصی انجام ندادم و درگیر مراسم جشن یلدای خاله کوچیکه بودیم..
از روز دوشنبه استرس بدی داشتم.. اینکه باید کارو تا چهارشنبه تموم می کردم و با این مشغله هایی که داشتم نمی رسیدم و باید از خواب شبم میزدم تا بتونم برسونم، و این یعنی کسلی و بیحالی فردای من توی کلاس با بچه هام :/
با استادم تلفنی صحبت کردم و قرار شد صبح پنجشنبه اول وقت، کار روی میز باشه و هیچ حرف دیگه ایم نباشه.. بال در آوردم و با خیال راحت کارمو انجام میدادم.
+ تا روز دوشنبه به این مرحله رسوندمش 👆
روز سه شنبه ساعت ۷:۳۰ شب، بعد ازینکه از کلاس برگشتم
وسایلامو جلوم پهن کردم و بازم مشغول شدم تا
بلکم جلو بیفتم
حداقل ذهنم آسوده بشه
ولی...
حوالی ساعت ۹ بود که تماسی دریافت کردم از استاد
اما چون پاسخگو نبودم پیام فرستاده بودن که باهاشون تماس بگیرم
استرس...
استرس..
مطلع شدم که برنامه عوض شده و کارم عوض پنجشنبه باید چهارشنبه تحویل داده بشه و این ینی
بدو محبوبه که وقت کمه
ازینجا به بعد👇
از ساعت ۹:۳۰ شب
تا ۱:۴۵ دقیقه نیمه شب
طرحو تموم کردم
ولی نگم براتون که وقتی طرحم تموم شد، هیییییچ خستگی
حس نمی کردم.
+ ساعت ۷:۴۵ دقیقه صبح چهارشنبه
دارالقرآن
میز کمکی! استاد
👇
و برگشتم مهد : )
خلاصه اینکه، اولین کاریه که یک هفته ای تمومش کردم :دی
بزن دست قشنگه رو : ))