`

انصافا خیلی تلاش می کنم!


اگر الان این تلاش و همتی رو که واسه خاموش کردن ستاره هاتون به کار بردم و خرج کردم یه اپسیلونشو برای کپی کردن طرحم روی مقوا صرف می کردم تا الان همه ش که نه، نصفشو کامل کرده بودم :|

لامصب ریزه اذیتم میکنه :/ دو تا قاب می کشم، یه ربع توی بیان استراحت میکنم و چرخ میزنم -_-


۰ نظر

بیو بیو




مقوا ماکت ۵۰×۷۰ رو با کمک بابا به یه ۴۰×۴۰ تبدیل کردیم و با هم طرح اصلیمو به کمک چسب کاغذی چسبوندیم.

اون روزی که رفتم مقوا بخرم رنگ کرم نداشت و زنگ زدم به استاد که استاد چیکار کنم و چه گِلی به سر بگیرم و بعد از دو بار سر زدن، فقط سفید دارن، بگیرم یا نه؟ گفتن اذیتت میکنه و توی دلم گفتم ولی از پسش بر میام، باید فکر اینجا رو هم می کردم که شدنیه ولی با هزار خون و دل خوردن :( 

اصلا چرا باید عزای حادثه یا پیش آمد ناگواری رو بگیرم که هنوز نیومده و رخ نداده؟ هان؟ اصلا چه میشه همین اول کاری برام دعا کنید که طرحم بدون نقص و بدون کثیف کاری به سرانجام برسه؟ هوم؟ نظرته؟

مدیونید اگر فکر کنید همه پستم حاشیه ست و اصل کاری همون نیم بند آخرشه ها : )

خلاصه اینجوریا...

۱۱ نظر

اینم کامنتدونی... غر زدن ممنوع... آباریکلا


دیروز گوشه گوشه هال را جارو زده و گرد پاشیده که مبادا جک و جونوری و مورچه ای :/ دلش بخواهد رخی نشان بدهد و در مقابل حضرتشان عرض اندام کند و این شد که از صبح تا یک ساعت بعد از ظهر مشغول بالا پایین کردن مبلمان زهوار درفته و پایه شکسته و با تف چسبانده بودیم تا زودتر تمام شود و بگوییم "این بود خانه تکانی ما" :دی (چقدر سخته بخوای ادبی بنویسی :/ ) خلاصه که با لوله جاروبرقی به جان گوشه گوشه دیوارا افتادم و از کنار میز تلفن و قاب آینه که می گذشتم پارچه های روبان دوزی دست دوز خومو میکشیدم بیرون و روی مبلمان مینداختم تا یادم نره بردارم بشورمشون. من مشغول گرد پاشی و گردگیری، متوجه نشدم مامانم کِی پارچه ها رو برداشته و شسته بودن. مشغول سامان دادن به قفسه کتابام بود که مامان، محبوبه گویان به درگاه اتاقم نزدیک شدن. مخلص کلام اینکه من و مامان از عصر دیروز تا پاسی از شب حین انجام دادن کارامون، دنبال رانر تیکه دوزی شده کار دست خودم‌ بودیم و همه جای خونه رو هم زیر و رو کردیم اما نبود که نبود. غافل از اینکه اون نوار باریک و بلند ماه هاست توی فایلای گوشه اتاقم قایم شده و جاشو به رومیزی روبان دوزی شده، داده.


+ متوجه شدین چه دختر هنرمندیم یا بیشتر هنرمو تو چش و چال ملت کنم؟ :دی

++ پتو شستن در خانه خر است :/

پتو شستن در حمامِ دو در دو خر تر ://

پس این اتوشویی ها رو واسه چی ساختن اَه :\

۳ نظر

مثلِ


وقتی داری کتاباتو گردگیری میکنی و مابینشون پول پیدا کنی!

یا اینکه کیفاتو سر و سامون میدی میبینی اِ اینجام پوله :دی : ))

خب دیگه پولدار شدیم کاری با من ندارید؟ 😎

۰ نظر

به قول مریمِ خورشید شب، "تُفففففففف"


خونه مامان بزرگ بودیم و همه خاله ها جمع بودن. بحث اتوکاری اینا شد گفتم منکه خیلی بدم میاد و معمولا لباسایی رو می خرم که نیاز به اتو نداشته باشن :| یهو خاله بزرگه گفت مگه لباسای باباتو اتو نمیکنی؟ گفتم نه!!! فکر کنم اونجایی که خاله می گفت لباسای شوهرشو دختر بزرگه ش با علاقه اتو میکنه مامانم شنیدن چرا که وقتی اومدیم خونه و دیدم می خوان پیرهن بابا رو اتو کنن گفتم شومیز منم دو تا خط تا می خواد زحمتشو بکشید : )) میگن خواهرم پیشونی داشته که دخترش لباسای باباشو اتو میکنه و وظایف خودشو گردن مامانش نمیندازه :| : ))

۰ نظر

دلتنگی


خیلی وقت بود نرفته بودم بهشت

طرحامو تحویل دارالقرآن دادم و یه سر رفتم بهشت ثامن

جالبه هر بار رفتم سر قبر شهید منا حاج محسن حسنی کارگر، حس کردم خواهرشونم یا اینکه هر زائری اومده بالا سر قبرش پرسیده با شهید نسبتی داری؟ : ))) 

دیشب حوالی ساعت نُه صدای زنگ گوشیم به صدا در اومد

وقتی شماره رو دیدم تعجب کردم چرا که شماره خودمو میدیدم با یه تفاوت جزیی در پیش شماره! گویا یه آقایی خواسته سیم کارتشو شارژ کنه ولی دقت نمی کنه و شارژو به سیم کارت من منتقل میکنه

خلاصه اینکه زنگ زده بود میگفت شارژ مو پس بده 😁 کرمم گرفته بود بگم نمیدم می خواستی حواستو جم کنی 😂 والا ولی خب ما مال مردم خور نیستیم :دی

خلاصه اینجوریا..

۰ نظر

سفارش



بالاخره تموم شد.
طرح محراب و نشان هایی که استاد روز دوشنبه گفتن بکشم واسه زواری که عید میان رواق حضرت زهرا (س) و دوست دارن تذهیب کار کنن.
نذر بانو می کنم و ان شاءالله خودشون حاجتمو بدن.

+ چه هفته ای پر استرس و شلوغی رو پشت سر گذاشتم.
فقط خداروشکر که با تموم سختیاش به خیر و خوشی گذشت.

++ تا دوشنبه مهد نمیرم.
دیروز جشن آخر سال داشتیم و قرار بر این شد سه روز هفته بعد رو یک مربی بیاد تا بچه ها رو سرگرم و مواظبشون باشه. نوبت منم دوشنبه شد.
۰ نظر

سرماخوردگیِ طولانی


دیروز معاون جان نیومده بود

همین که رسیدم مهد و سلام کردم میگه تو هنوز خوب نشدییییییییی(دقیقا با جیغ و سر و صدا) میخندم و میگم آخه تو هنوز سالمی 😏😁 میگم تو رو هم اگر هر روز بوست کنن و اونم نه بوس معمولی از این آبدارا 😒 خوب که هیچ بدتر میشی 😞

۰ نظر

شیطنت


روزای زوج آموزش قرآن داریم. اول از روی تابلویی که داریم یه مرور کوتاهی می کنم و بعد ازشون می خوام که غنچه هاشونو ببندن 😁 هلیکوپتراشون(انگشت سبابه) بیاد بالا و بچرخه توی هوا و بعد بذارن روی صفحه مورد نظر و با من حروف یا کلماتو تکرار کنن.

گاهی کلاس اونطور که دلخواهمه پیش نمیره و برای اینکه قدر بدونن از مربی اون یکی پیش دو، می خوام بیاد جای من واسته و من برم کلاسش، و این رفتارم به بچه هام نشون میده که ازشون دلخورم و باید با وضع موجود کنار بیان.

هیچی دیگه رفتم اون کلاس با خط کشم (خط کشی که نه برای تنبیه، اصصصلا، واسه تابلوی حروف قرآن و اینکه دیگه نیازی نباشه با انگشت، خم شم روی کتاباشون تا خطو بهشون نشون بدم) که دیدم دارن با مداد شمعی هاشون نقاشی می کشن. واسه اینکه تنوعی ایجاد بشه ازشون خواستم منو با خط کشم نقاشی کنن 😂 

یکم مسخره بازی و ادا و اصول در آوردم و ازون طرفم بچه ها منو با انواع و اقسام اشکال یکی کردن و هر هر می خندیدن و منم اون چیزی رو که می کشیدنو براشون نشون میدادم که یعنی من این شکلیم؟ 😂 مثلا قدمو بلند می کشیدن یا اینکه تپل و چاق 😑 یکی که کلا منو کچل کشیده بود و گفتم مگه من کچلم؟ پس این (اشاره به مقنعه م) چیه سَرم؟ خلاصه که یه وضعی.. آخر سر هم که دیدم اجازه نمیدن برم کلاسم، از دستشون فرار کردم که باعث شد همه شون بیان توی کلاس من و توی مهد یه همهمه ای بوجود بیاد و نظمش بهم بریزه 😂😂 

اینم نمونه ها یا بهتر بگم هدایای بچه های اون کلاسه که گفتن "مال خودت" :دی 

ببینید و لذت ببرید : )

+ آخرش نفهمیدم چرا این آدم توی نقاشی بالا

صد و هشتاد درجه باز کرده؟ 😐

۰ نظر

چطوریاست؟


از دیروز و دیشب همه دارن میگن امشب شب لیلة الرغائبه
ولی نیست
چرا که گفتن اولین شب جمعه ماه رجب شب لیلة الرغائبه
در صورتی که تازه فردا اولین روز ماه نویه
ملت، ماذا فاذا واقعا؟ :|
۰ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان