اینکه بر می گرده میگه "محبوبه جون! انقدر دوستت دارم که دیگه تحمل ندارم"!!!! خوبه یا بد؟ 😶😕
و من در جواب فقط بهش می خندم! 😐
اینکه بر می گرده میگه "محبوبه جون! انقدر دوستت دارم که دیگه تحمل ندارم"!!!! خوبه یا بد؟ 😶😕
و من در جواب فقط بهش می خندم! 😐
یه وقتایی فکر می کنی خدای مشکلاتی و فقط تویی که معنی درد رو می فهمی
غافل از اینکه از تو نمیگم بدبخت تر ولی کوه مشکلات، وجود داره
فقط کافیه یه روزی چشاتو بیشتر باز کنی تا ببینی و بشنوی..
+ برای "او" دعا کنیم.
چند هفته ای میشه که دو دلم
بین فعالیت توی مهد به عنوان مربی و، هنرجوی رشته عکاسی در نوسانم
اینکه این روزا به شدت نیاز به یک پشتوانه مالی دارم و نمی تونم و نمی خوام توی این وضعیت اقتصادی اسفناک دردی به دردای پدر اضاف کنم و از طرفی حقوق بسیاار اندک مهد نمی تونه منو، تذهیبو با هم ساپورت کنه.
بعد از جشن سه ماهه ای که برای کوچولوهامون برگزار کردیم عکاسمون پیام پشت پیام بهم میده که بیا پیش من، حقوقت بیش از مهد خواهد بود و از طرفی دیگه نیاز نیست غرولند های مامانای بچه ها رو گوش کنی که همیشه ازت طلبکارن (حالا اینطورام نیست و فقط یکی شون بشدت رو مخه :|) ولی خب توی بد دوراهی قرار گرفتم
یکی نگاه پر از محبت بچه ها و دنیای رنگارنگ و زیباشون
و دیگری پول
لامصب کفه این دومیه خیلی سنگین تره :/ حقوقی که بهم پیشنهاد شده چند برابر حقوقیه که از مهد می گیرم -_- ضمن اینکه روزهاست احساس می کنم صبر و توانم کم شده :( خیلی زود تند و خشن میشم و خیلی زودتر نادم و پشیمون و ترد و شکننده.
اولین دوشنبه ایه که هیچ کار خاصی انجام ندادم چرا که طرح شمسه کاملمو دو سه روز پیش تموم کردم چون رسیدم به مرحله رنگ آمیزی و باید امروز، مقوا ماکت می بردم سر کلاس ولی از اونجایی که مسیرش جوری نبود که بتونم به تنهایی از خونه راه بیفتم برم، گذاشتم واسه امروز، اما نگم براتون که یک ساعت اطراف خیابان شهدا پرسه میزدم بلکم بتونم مغازه ای رو پیدا کنم تا اینو داشته باشه
آدرسو از استاد گرفتم ولی هیچ یک از مغازه های اون راسته رنگ مورد نیازمو نداشت و دست از پا درازتر ساعت دو رسیدم کلاس و فقط تونستم طرح تکمیلی رو نشونشون بدم و کمی بشینم و بعدم راه بیفتم بیام خونه.
+ فعلا تمایل ندارم کامنتدونی وبم باز باشه
دیگه دوست دارم واسه دل خودم بنویسم
کامنتایی رو که در مورد متن پست نباشه، جوابگو نیستم
پس ناراحت نشید. جنگ اول به از صلح آخر و اینا : )
شاد و پیروز باشید.
مثل وقتی که نشستی با آبجی خانم مشغول صحبت، میبینی یه موش کوچولویی داره میره سر وقت اتاقت و از پشت درو مینده ولی به روی خودت نمیاری تا کِی
تا وقتی میرن خونه شونو میری توی اتاقت و میبینی...
بعله
یسنا خانم طبق معمول گوشه ای رو انتخاب کرده و یه تکه شومیز(مقوا:|) رو با قیچی ریز ریز کرده : )))))
+ امروز مامان اینا حوالی ظهر رسیدن
واسه دختر خونه چیزی نیاوردن اونوقت واسه فنچ خونواده، عروسک رقصان و آوازه خوان خریدن :| باز بگید حسادت کار خوبی نیست و اینا :/
: )
نمیدونم سر چی بود و چرا یهو اخمامو کشیدم تو هم و سر معاونمون ناراحت شدم و برگشتم تو کلاسم، اما دیدم بعدش اومد دم در کلاسمو و با یه حالتی گفت "محبوبه جون! اخم نکن، بهت نمیاد!!" تمام دلخوری اون لحظه جاشو به یک لبخند گنده داد و بغلش کردم و در گوشش گفتم "تا حالا کسی بهم اینو نگفته بود"
+ تا حالا کسی بهم نگفته بود اخم بهم میاد یا نه اما میدونم تمام آدما با لبخنداشونه که زیباتر میشن : )
جامعه انقدر وضعش خراب شده که هر طرفو نگاه می کنی دو نفر چسبیدن به هم و... جا و مکانم براشون مهم نیست از سرویس پله و آسانسور گرفته تا کافی شاپ و مکان های نسبتا خلوت و خودروهای شخصی
+ ببینید اینا از بی مکانی چه رنجی میبرن :|
# حسادت
+ شغل من با اینکه از نظر قریب به اتفاق همه تون شاده اما پر از استرسه. مخصوصا وقتی قراره بچه ها رو ببرین اردو..
++ دو تا مسافر دارم. برای سلامتی شون دعا کنید. تازه راه افتادن ولی من دلتنگشونم. تا حالا تمام مسافرتامون منم مثل سرخر همراهشون بودم 😂 خوشحالم یه بارم دو تایی با هم میرن.
اینکه آدم بخواد و بذاره از یه سوراخ دو بار گزیده بشه، خریت خودشو نشون میده مگه نه؟