۱- بنظرتون شادترین شغل از نظر شما چیه؟
۲- و اینکه الان دوست داشتین چه شغلی می داشتین که از هر لحاظ تامینتون کنه.
خوشحال میشم نظراتتونو ببینم و اینکه لینک پست رو هم به دوستانتون بدین تا بدونیم بقیه نظرشون چیه.
ممنون.
۱- بنظرتون شادترین شغل از نظر شما چیه؟
۲- و اینکه الان دوست داشتین چه شغلی می داشتین که از هر لحاظ تامینتون کنه.
خوشحال میشم نظراتتونو ببینم و اینکه لینک پست رو هم به دوستانتون بدین تا بدونیم بقیه نظرشون چیه.
ممنون.
ای نگاهت، نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی اش
میشود یکشبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشهای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بیرنگتر از آینه، یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه، تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه، تصویر تو نیست؛
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی است؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی، جرم قشنگی است؛ به انکار مکوش
آری، آن سایه که شب، آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من، آن شبح شاد شبانگاه تویی
بهروز یاسمی
+ چند وقتیه که عصرا خیلی خوابم می گیره
دقیقا به یک ساعتی که می رسم بدنم خسته و بی حال میشه و دلم یه بالشت و پتو می خواد که بغلم بگیره و چند دقیقه ای به دنیای خواب و رویا برم.
++ امشب ماکارونی درست کردم اونم چه ماکارونی یی
مایه سسشو مامانم وقتی من خواب بودم درست کردن و من فقط زحمت آبکش کردن و دم انداختنشو کشیدم :دی توی مرحله آخر ریختن ماکارونی + مایه ش و قبل از گذاشتن درش، کمی پودر هل و پور زنجبیل ریختم. عطر خوبی دارن ولی اولین بار بود این کارو مستقیما روی خودِ ماکارونی انجام دادم و درون مایه ش نریختم!
امیدوارم خوب بشه
+++ توی این یک هفته اخیر دست به قلم نشدم یا بهتر بگم هیچ طرحی نکشیدم و اصلا از کاورشون در نیاوردم. یکم تنبل شدم و امیدوارم امشب بتونم روی این تنبلی غلبه کنم و دوباره دست به کار بشم.
++++ کلی کتاب نخونده توی کتابخونه م هست که بهم دهن کجی می کنن. قاعدتا منم باید دهن کجی کنم :دی ولی خیال خام. امشب پروژه کتاب خوانی قبل از خواب رو هم در دستور کار قرار میدم. شده از پنج دقیقه قبل از خواب شروع می کنم تا برسه به نیم ساعت تا یک ساعت قبل از خواب.. ان شاءالله
الان و این لحظه دوست داشتم توی برج میلاد می بودم و اون بیست و سه عزیز آزاده رو از نزدیک می دیدم
سلام
لازم نیست بگم که فردا بیست و دوم بهمنه دیگه نه؟ : )
یه سوال دارم از همه بزرگواران
فردا توی راهپیمایی شرکت می کنید؟
جوابتون هر چه که بود لطفا لطفا و لطفا دلیلشم بگید
یعنی اگر میگید آره میرم، بگید که دلیلش چیه
مثلا به این صورت که
من فردا توی راهپیمایی شرکت می کنم به این دلیل...
... یا شرکت نمی کنم به این خاطر...
ممنونتون میشم.
کامنتدونی رو هم باز میذارم. تیک ناشناس رو هم برداشتم تا راحت تر با هم تعامل داشته باشیم : )
بعدانوشت: این متن+لینک رو یکی از بلاگرا فرستاده بود
دیدم خالی از لطف نیست ضمیمه پستم کنم
چه روزگار شگفتی! تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمییابد که منتظر است و بوی یار را از فاصلهای نه چندان دور میشنود و هر لحظه انتظار میکشد تا صدای «انا المهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند.
هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلبها را فراگرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت.
شب حیات انسان با انقلاب اسلامی در فجر صادق خویش داخل شده است و شایسته است که اکنون منتظر صبح باشیم، صبح دولت یار.
منبع:
حضور پرچم روی قبر حضرت عباس (ع) توی مراسم مادرشون
+ دم در ورودی ایستاده بودم و به مامانا خوش آمد می گفتم.
خواستم بیام داخل که سید معینِ سه ساله با یک جعبه اومد داخل و طبق معمول که میگه "محبوبه جون، بووووس" بغلش کردم و صورتشو بوسیدم
مامانش برای مجلسمون دو دیس حلوا درست کرده بود و اونا رو ازشون گرفتم. شب قبل توی گروه پیش یکی هامون، مامان یکی از نوگلامون گفته بودن که فلان ساعت پرچم گنبد حضرت عباسو میارن خونه خواهرشون. مدیرمون ازشون می خوان که حالا که ما مجلسی برگزار کردیم واسه مادرشون، چه خوبه که پرچم پسرشونم مزین بشه و مهدمونو منور کنه ولی گفتن از قبل تدارک دیدن و نمیشه و از این حرفا
بدجور به دلمون مونده بود
امروز که این اتفاق افتاد اشک تو چشای همه مون حلقه بسته بود و به نیت پاک بانی این مجلس ایمان آوردیم
این پست و کامنتاش شرحی مختصر از بحث جاروبرقی امروز وبلاگم بود!
+ چرا مورچه برای من انقدر حال بهم زنه آخه ://
اگر قبل از روشن کردن جاروبرقی یک پنبه کوچولو رو آغشته به عطر دلخواهتون کنید و کنار فیلترِ درون جاروبرقی قرارش بدین و بعد شروع به جارو زدن محل مورد نظرتون کنین، همزمان دو تا کارو با هم پیش بردین
۱- تمیز کردن اون مکان ۲- معطر کردن فضا
+ سالها بعد در تاریخ نوشته میشود که او عاشق ماده ای به نام زردچوبه ست و هر بار هنگام آشپزی آه و فغان مادرش را در می آورد. :|
بعدانوشت: عمر وبلاگم و تاریخ پست عجب دلچسبه برام ^_^
خانه ما را مکن عزاخانه
مبر تو شادی را
دگر از این خانه
بی تو ای فاطمه جان
خانه شد قبر علی
+ برای سلامتی قلب آقامون دعا کنید
آجرک الله فی مصیبت یا صاحب الزمان