`

نمی دونستم یه روز این ضعف انقدر برام دردسرساز میشه :/

 

فردا درسی رو آموزش میدم که یکی از حروفی که جزو آموزششه، حرف "ر" یه!!(هست).

مسخره تر از اینم هست که نمی تونم ر  رو تلفظ کنم؟

 

ررررررررررررر

ررررررررررررررر

رررررررررررررررررر

 

کاش به همین آسونی بود :|

 

۱۱ نظر

سه شنبه های چرتکه : )

 

دیشب جلسه دهم بود. بچه هام همه شون عالین الا یاسین که تمام انرژی مو می گیره. دیشب بعد از یک ساعتی که توی راه بودم، وقتی رسیدم خونه و گوشیمو چک کردم، دیدم مامان یسنا برام پیام گذاشته و کلی تشکر که انقدر براشون اهمیت میدم و وقت میذارم.. کلا خسته نمیشم (بگید ماشاءالله : )  )ولی با پیامش حال خوبم خوب تر شد. آخه تصورم از مامان یسنا چیزِ دیگه ای بود.

خوشحالم ازین بابت.

 

فقط دو جلسه دیگه مونده تا پایان ترم یک

دو هفته دیگه امتحان می گیرم و اونی که زحمت کشیده باشه میره ترم دو.. خداکنه شرمنده مامان یاسین نشم و بتونه خودشو برسونه.

-____-

 

سرماخوردگی انقدررر روم تاثیر گذاشته که نشستم پای کتابم و چرتکه رو گذاشتم جلوم و اعداد رو با چرتکه میزنم و اونم با کلی همت 

نکردم از ذهن ریاضیم استفاده کنم و همینطور دارم مهره های چرتکه رو برای سه عدد چهار ، دو، منهای پنج :// جا بجا می کنم :|

 

همت عالی مستدام

والا بوخودا

۹ نظر

الان باید پیش از هر موقع دیگه ای پشت سپاه پاسداران بود... دشمن شاد کن نشید تو رو قرآن

 

خاک بر سر سلبریتی هامون

خاک بر سرشون.. واقعا نون به نرخ روز خورن

 

توی اون هواپیما هیچ یک از دوستان، خانواده و بستگان من نبوده که غم از دست دادنشون منو به جنون برسونه

ولی به عنوان فردی که توی همین جامعه زندگی می کنم داغش برام سنگین بود

سنگین تر از شهادت سردار سلیمانی

چرا که نیروهای خودی باعثش بودن حالا چه به عمد و چه به سهو و غیر عمد

 

دلم برای سردار حاجی زاده می سوزه وقتی که اومد پشت تریبون گفت که آرزوی مرگ می کنم واسه خودم

شنیدن این حرف از زبون یه فرمانده خیلی دردآوره

ولی دمش گرم قبول کرد اشتباه نیروهاشو

 

 

اون تایم زمانی بوده که آمریکا اعلام جنگ کرده بوده و تمام جزییاتشو میدونید و گفتنش،دیگه دردی رو دوا نمی کنه

ولی یه لحظه خودتونو بذارید جای اون سربازی که بین دوراهی زدن و نزدن مونده بوده

که اگر اون هواپیما! نظامی میبود و هدفش پایگاه های  نظامی ایران بوده و هواپیمای مسافربری نمی بود.. اونوقت می دونستید چه اتفاقی می افتاد؟

 

 

پشت شونو خالی نکنید.

دیدار سرداااااار

 

 

 

 

 

 

 

میدونی کجاش درد داشت؟

اونجایی که آقای مجری پشت میکروفن گفت

تا دقایق دیگر سردار به جمعمون اضافه میشه

میاد پیشمون

و میزبان سردار خواهیم بود

 

 

ولی نگفت که رو دست میاد..

که قراره تابوتشو ببینیم..

 

دیدی درد داشت؟

حالا که می روی.. همراه جاده هاااااا

 

 

رو زبونم نمی چرخه بگم "خدابیامرز" یا "مرحوم" سلیمانی 😢

 

+ عنوان از محمد معتمدی

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

 

حاج قاسم

حاج قاسمِ جان...

 

روحت شاد :(

به روایت تصویر

 

پنجشنبه کارو تحویل گرفتم و تا شنبه قرار شد طرحشو بزنم و برم حرم به استادم نشون بدم.

شنبه صبح رفتم حرم و بعد ازینکه استادم تایید کرد، وسایلامو جمع کردم و اومدم خونه و اونا رو گذاشتم توی اتاق و چرتکه و کیف و لوازم جانبی! رو برداشتم و دوباره رفتم مهد (ساعت ۱۱:۴۵ کلاس چرتکه با بچه های مهد خودمون)

 

ساعت یک و نیم خسته و کوفته رسیدم خونه ناهار خوردم و بعدم کمی دراز کشیدم و دوباره ادامه ماجرا.. شروع کردم به کامل کردن طرح که همانا مراحل۲،۱ و ۵ این پست ه.. 

 

روز یکشنبه کار خاصی انجام ندادم و درگیر مراسم جشن یلدای خاله کوچیکه بودیم.. 

از روز دوشنبه استرس بدی داشتم.. اینکه باید کارو تا چهارشنبه تموم می کردم و با این مشغله هایی که داشتم نمی رسیدم و باید از خواب شبم میزدم تا بتونم برسونم، و این یعنی کسلی و بیحالی فردای من توی کلاس با بچه هام :/ 

با استادم تلفنی صحبت کردم و قرار شد صبح پنجشنبه اول وقت، کار روی میز باشه و هیچ حرف دیگه ایم نباشه.. بال در آوردم و با خیال راحت کارمو انجام میدادم.

 

 

 

+ تا روز دوشنبه به این مرحله رسوندمش 👆

 

روز سه شنبه ساعت ۷:۳۰ شب، بعد ازینکه از کلاس برگشتم

وسایلامو جلوم پهن کردم و بازم مشغول شدم تا

بلکم جلو بیفتم

حداقل ذهنم آسوده بشه 

ولی...

 

حوالی ساعت ۹ بود که تماسی دریافت کردم از استاد

اما چون پاسخگو نبودم پیام فرستاده بودن که باهاشون تماس بگیرم

استرس...

استرس..

 

مطلع شدم که برنامه عوض شده و کارم عوض پنجشنبه باید چهارشنبه تحویل داده بشه و این ینی

بدو محبوبه که وقت کمه

ازینجا به بعد👇

از ساعت ۹:۳۰ شب

تا ۱:۴۵ دقیقه نیمه شب

طرحو تموم کردم

ولی نگم براتون که وقتی طرحم تموم شد، هیییییچ خستگی 

حس نمی کردم.

 

 

 

 

+ ساعت ۷:۴۵ دقیقه صبح چهارشنبه

دارالقرآن

میز کمکی! استاد

👇

 

 و برگشتم مهد : )

 

خلاصه اینکه، اولین کاریه که یک هفته ای تمومش کردم :دی

بزن دست قشنگه رو : ))

۱۵ نظر

: )

 

 

 

دو تا لچک که تا چند دقیقه دیگه یا تایید میشه یا رد..

میرم حرم.

 

 

 

۶ نظر

از زبان هومورو بخوانید..

 

اینجا

 

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان