`

سرگرمی این روزهای کرونایی آبجی کوچیکه*

 

هر روز که از کار کردنم می گذره بیشتر شیفته طرح و رنگش میشم.

اون روزی که تازه خط رو از آقای خطاط تحویل گرفتم و آوردم خونه

از خودِ حضرت مدد خواستم و گفتم خودشون کمکم کنن تا شرمنده رفیق جان نشم.. خداروشکر هم خودم راضیم و هم استادم تشویقم کردن. هنوز خیلی کار داره تا بشه اون چیزی که مدنظرمه.. فعلا تیکه تیکه ازش میذارم اینجا تا هم واسه خودم بمونه و هم فرمایش ایشون روی زمین نمونه : )

 

+ ببینید و لذت ببرید : )

 

 

 

 

* این حرف آبجیه

میگه عکس کاملشو برام بفرست بذارم استوری واتساپم

زیرشم بنویسم

"سرگرمی این روزهای کرونایی آبجی کوچیکه"

۹ نظر

پیرو پست قبل..

 

خیلی حرفا هست.. خرابکاریا.. اذیت شدنا.. تو سر خودم و کار و طرح و استادو ماه و پری زدنا :/‌ حرص خوردنا

خلاصه تو این یه هفته هر بار خواستم عکس کارو با کمی توضیح بذارم وبلاگم، دستم لرزید :/ آخه نیست طرف وبو می خونه نمیشه اینا رو گفت : ))) مثلا نمیشه گفت یه جایی رو اندازه یه ماش کوچولو موچولو خراب کردم، یه رنگ دیگه زده بودم و بعد متوجه شدم ای دل غافل این که باید همون رنگ قبلی میشد :/ و با قلموی نم و دستمال کاغذی برداشتم و دوباره رنگ زدم تا بشه اون چیزی که باید :| :/ یا مثلا نمیشه گفت که....

ای بابا

+نخون دیگه (آیکن نگاه چپکی) -_-

 

آره عزیزانم اینا رو الان نمیشه گفت

بذارید پولمو تا قرون آخر ازشون بگیرم بعد همه چیزو رو می کنم براتون

البته اگه تا اون موقع اسنادشو نیست و نابود نکردم : ))))

 

 

+ چهار ماه از تحویل اون کار بزرگ که سفارش آقای حسن زاده بود، میگذره... بحول و قوه الهی هم که ماشاءالله هر روز داره از اعتبار پولمون کمتر میشه :( پس کِی قراره بده؟ :(( 

 

۵ نظر

اولین سفارش بلاگرانه

 

بالاخره تونستم یه بلاگری رو پیدا کنم و هنرمو بهش قالب کنم : )

البته یه چند وقتی بود اصرار می کردم تا راضی شدن! راضی که نه.. دست گیری خوردم.. یه پستی گذاشته بودن بصورت نظرسنجی سوالی پرسیده بودن و اونجا بود که منم یه جوابی دادم و این جواب دادن من همان و از آب گل آلود ماهی گرفتن ایشون هم همان :|‌ خلاصه اسیر شدیم : ))) 

 

تا حالا اینجوریشو ندیده بودم.. گفتن برو خطو بده بنویسن بعدم خوشگلش کن و در آخر بفرست برام -_- خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان : )))

 

دعایی که ایشون امر کردن بدم خوشنویس 

ایشون خواستن روی کاغذی نوشته بشه و در آخر 

لول کنم و براشون بفرستم :| میدونم شوخی بود

چون معلوم نبود به چه صورت به دستشون می رسید :/

 

 

خطاط عزیز پیشنهاد دادن روی کاغذ معمولی نوشته نشه و

چند نمونه کاغذِ رنگ شده نشونم دادن و اونی که شبیه پر طاووس بود، انتخاب شد ^_^ قشنگه.

 

اصرار کردم که یه کار خاص می خوام

پیشنهاد کردن یه کار نمایشگاهی تحویلشون بدیم *_*

بدین صورت که

کاغذ گلاسه روی تکه ای مقوا در همان اندازه

سوار بشه

 

+شکیل تره : )

 

اولین مرحله از کار تذهیب، مشخص کردن و اندازه گرفتن

جاییه که قراره مقوا بره زیر پاسپارتو

و بعدم روکش کردن طرح با کاغذ پوستی و...

آماده س واسه طرح زدن ^_^

 

 

از طریق واتساپ، با استادم در ارتباطم

طرحی که مدنظرم بود رو روی یه کاغذ کالک کشیدم و 

براشون فرستادم

 

نگم براتون که چقددددر اذیتم کردن و چقددددر طرحمو

بالا و پایین کردن تا رسیدم به اینجا :|

 

قراره دو تا لچک دو گوشه از کار رو بگیره و

خوشگلش کنه 

 

 

هنوز اجازه صادر نشده تا برم مرحله بعد که همانا کپی کردن طرح

روی کار اصلیه

سخت گیر تر از استادم تا بحال ندیدم : )

خدا حفظشون کنه...

 

+بعدا نوشت..

این طرح 👇 کامل شده لچک و تایید استادمو دریافت کرده

 

± ولی چرا چپه س؟ ://

 

 

ادامه دارد...

 

+ و من الله التوفیق

دستاتونم مدام با آب و صابون

نبود با مایع دستشویی

بشورید :/

با تشکر

۶ نظر

پوکر فیس

 

سن تقریبی بچه هام۴-۵ ساله س

حالا یه سوال فنی

چرا این فینگیلا فکر می کنن ما آدم بزرگا از یه سیاره دیگه ای اومدیم؟؟؟؟!!! هوم؟؟

دیروز یگانه پرسید مگه تو مامان داری؟ :|

حالام اول صبی بحث تی وی شد، محسن ازم پرسیده مگه تلویزیون دارین؟

 

واقعا چراااااااااااااااااا 😁

۲۱ نظر

اولین جلسه مربی گری کلاس چرتکه ترم ۳ و ۴

 

وسایل من

منی که منتظر استاد بودم تا بیان

 

فکر نمی کردم انقدر خوشحال بشن!

اصن مگه تو این فصل میشه گلی غیر از گل نرگس خرید و بویید؟ *_*

عاشقشم

 

 

+ بعد از کلاس کلی با هم حرف زدیم

با این که خودم به خودم ایمان دارم ولی برای بار هزارم خیلی خوشحال شدم یه نفر بهم بگه انرژی مثبتت زیاده

^_^

هوراااا

 

 

++ از کلاس؟ بذارید هیچی نگم :|

به واقع چیزی از ترم دو یادم نبوده و آموزه های ترم ۳ واسم سخت بود

استادمو جون به لب کردم و تامام :دی 

راضیم در هر صورت

 

+++ دوباره از امشب تمرین شکرگزاری رو شروع کردم

مرسی خدا، بوس.

 

۷ نظر

تموم شد

 

این ترم به خوبی و خوشی تموم شد

از ده تا شاگردم فقط یاسین اذیت می کرد و دیر یاد می گرفت و خب همونم رد شد. شرمنده مامانش شدم. حس بدی داشتم وقتی ورقه امتحانیِ تصحیح شده یاسینو بهش دادم و با چهره ناراحت بهش گفتم :متاسفم. خودتون شاهد بودین چقدر واسش جلز و ولز کردم، ولی خب نشد. شرمندم!" 

ناراحت شدم از ناراحتیش.. ولی خب یاسین علاوه بر اینکه جو کلاسو بهم می ریخت، تمرکز بچه ها رو هم از بین میبرد.. یه جورایی هم بچه هام و هم ماماناشون ناراضی بودن از یاسین.. منم که.. نکه از خدام باشه ولی خب تلاشمو کردم و نخواست.. و نخواستن.. اون زمانی که خودمو می کشتم و می گفتم با بچه ها کار کنید کار کنید... از در که برن بیرون تمامی آموزشا رو فراموش می کنن و فقط یه جرقه میتونه تمامی اطلاعاتو بازیابی کنه و اونم همت خودتونه(مامانا) کو گوش شنوا.. پیام میدادن که این جلسه یاسین نمی تونه بیاد.. این جلسه تکلیفاشو انجام نداده.. این جلسه فلان.. این جلسه بهمان.. چی بگم.. من دیگه حرفی نداشتم بزنم جز اینکه حرص بخورم..

 

 

+ گفته بودم استرسام بیشتر شده؟ استرسی شدم؟

ریزش موهام هم بیشتر شده.. وقتی با کش مو میبندم قطرش اندازه یه تیله درشت میشه :(( دیشب رفتم رو صندلی آرایشگاه نشستم و به خانم آرایشگر! گفتم بزن.. کوتاهِ کوتاه کن.

قد موهام به خط کمرم می رسید ولی خب کم پشت شده بود.

البته خیلی دلم بود کوتاهشون بکنم و یه مدلی بهشون بدم.. الان قشنگ شده

بازم راضیم :دی

 

 راستی چرا وقتی کار بیخ پیدا می کنه میریم سراغ دوا درمون؟

 

دکتر لازم شدم.. 

۵ نظر

پایان دوره یا ترم ۱

 

دیروز رفتم پیش استادم و نمونه سوال گرفتم و سوالامو ازشون پرسیدم. میون گفت و گو مون بهم گفت حقوقتم آوردم تا قبل از خشک شدن عرقت! مزد کارتو گرفته باشی.. ۱۲ جلسه میشد ۲۰۰تومن

اما چون کارو استاد پیدا کرده بود(یعنی بجای استادم رفتم) درصدی ازش برداشت و مابقی مال من میشد. پول خوبی بود ولی چون پیگیر ترم های جدیدِ آموزش مربی بودم، ازشون پرسیدم که ترم ۳ و ۴ مربی کی شروع میشه و خب باید بگم که تمام درآمدم رفت واسه ثبت نام.. راضیم.. پول کلاسم جور شد.. خداروشکر

 

امروز روز آخر ترم یک هست. همه چیز آماده س واسه امتحان. 

تازگیا خیلی استرسی شدم.. واسه اینم استرس دارم :||

 

دوست دارم ترم دو رو بدون وقفه شروع کنم ولی همه چیز بستگی داره به مدیر اون مهد.. 

خدایا رضاً به رضاک..

۶ نظر

اینه وضعیت الان من...

 

کاردستی شهادت حضرت زهرا س

 

 

 

۴ نظر

رزق امروزمون و حتا عمری که داره بیهوده می گذره

 

 

 

 

التماس دعا

چقدر شکننده شدم..

 

تمرکزمو از دست دادم.

نمی تونم جلوی اشکایی که روی بالشتم ریخته میشه رو بگیرم

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب

آرومم کن...

درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان