حالا که دل مشغولیام کمتر شده با خیال آسوده و فکر باز تری
می تونم روی کارم تمرکز کنم
یک کار ۷۰×۱۰۰
اعتراف می کنم برای اولین سفارش یکم برام سنگینه
ولی خب توفیقی بس اجباری بود
یعنی در انتخابش من و چند نفر از بچه های کلاس نقشی نداشتیم
و استادمون خواستن روی این طرح های خوشنویسی
طرح بزنیم
+ تصویر گوشه وبم، تکمله طرح خودمه
دیگه پست مجزا براش در نظر نگرفتم
طرحی که میبینید اسمش "شمسه"ست
شمسه از شمس یعنی خورشید میاد
و اون خطوط اطرافش در واقع همون تشعشعای خورشیدن
که در هنر تذهیب بهش "شرفه" میگن
ببینید و لذت ببرید : )
+ هر گونه سفارشی پذیرفته می شود ^_-
نمیدونم چرا درس عبرت نمی گیرم و باااز برای هزار و یکمین بار با فردی هم صحبت میشم که پر از حس منفیه.. ازونایی که هی میگه "چیه این کاری که انجام میدی؟" " تهش چی میشه؟ چرا این همه هزینه می کنی؟" و غیر و ذالک
یعنی هیییچ وقت زبان به تحسینم باز نکرده مگر برای مسخره کردنم..
+ میگما.. واقعا چرا خیانت زیاد شده؟
چرا از ازدواج واسه خودمون مدینه فاضله ساختیم که بعد از چند صباحی کام گرفتن، دلمونو بزنه و بریم سراغ یکی دیگه؟
واقعا چرا؟؟
تنها، ایراد از خودمون نیست، قطعا نقش والدینمونم پر رنگ تر نباشه، کمرنگ تر نیست :/
یه وقتایی به قول ارسطو، بشدت ازدواجی میشم
ولی وقتی روی جامعه و وقایع زیر پوستیش دقیق میشم میبینم انقدرام آش دهن سوزی نیست که با شنیدن اسم خواستگار به هول و ولا بیفتم و استرس تمام وجودمو بگیره..
++ کاش می تونستم بچه های کوچولویی رو که والدین ناراحت و عصبی دارن رو خودم بزرگ و بقولی تر و خشک می کردم...
بشدت روانم بهم میریزه وقتی میبینم خانمی با فرزند خردسالش تندی می کنه.. دوست دارم همون لحظه جفت پا برم تو شیکمش تا دیگه اونطوری تشر نزنه سر بچه ش ://
+++ ما رو بیخیال.. خودتون چطورید؟ خوش میگذره؟ : )
دو هفته بدو بدو و شلوغیِ خرید و اینکه من چی بپوشم و چیو با چی ست کنم و این گل به لباسم میاد یا با گل کفش مجلسیم هماهنگه و اینا، بالاخره تموم شد :||
تهش خوشحالم.. ازینکه تونستم برای اولین بار توی تالار خودمو کنترل کنم و جلوی دوماد بلند نشم و قر بدم :|
+ خدایا شکرت..
برای خوشبختی همه مخصوصا خاله کوچیکه منم دعا کنید : )
اینکه حواسش هست نور نتابه توی اتاقم تا چشام اذیت نشه و بیدار نشم، باعث میشه قند تو دلم آب بشه..
خداروشکر واسه داشتنش..
توی این یک هفته ای که تقریبا پستی نذاشتم، اتفاقات دلچسب زیادی افتاد
از مراسم خواستگاری خاله بگیرید تا
تولد یسنا
تا نوشتن بسم الله وسط طرحم
و گرفتن دو تا سفارش کار واسه تذهیب
لطفا واسه دلم دعا کنید..
از درون حالم بده
بوضوح دارم حس می کنم که بهش غبطه می خورم و دلم...
الهی خوشبخت بشن..
+ بوقت پنجشنبه سیزده تیرِ نود و هشت
تا دو ساعت دیگه اسمشون توی شناسنامه ی هم میره..