سلام
شبتون بخیر و خوشی :)
تو پست قبل گفتم میرم حرم. واسه همین صبح زود بیدار شدم و تا ده صبح همه ی کارا مو راست و ریس کردم که به نماز ظهر برسم.
زیارت امروزم با تمام زیارتایی که کردم یه فرقی داشت؛ اونم آشنایی من با سه شهید بزرگوار بود که خبر شهادتشونو امام زمان به اونها داده. می پرسید یعنی چی؟ میگم براتون.
قضیه از این قراره که:
بین نماز ظهر و عصر داشتم زیارتنامه میخوندم، خانمی که سمت چپ بنده نشسته بودند، از تو کیفشون یه شناسنامه ی شهید در آورند. زیر چشمی حواسم بهشون بود. اون شناسنامه رو یکی دو بار بوسید، بعد یه برگه از لای اون شناسنامه در آورد. برگه رو هم بوسید و روی مهرش کشید و بعد گذاشت لای همون شناسنامه.
می خواست جمع کنه که گفتم: ببخشید خانم یه لحظه!
شناسنامه رو با اجازش برداشتم. متوجه شدم که یه کتابچه است که طرح رو جلدش شناسنامه ی شهیدِ.
سوالی نگاش کردم که متوجه منظورم شد و شروع کرد به تعریف کردن:چند سال پیش یه سفر به مناطق جنگی داشتم. همونجا بهمون این کتابچه رو دادن.
دوباره اون برگه رو از داخل کتابچه در آورد و داد دستم.
«سه شهیدی که، خبر شهادت آنها را امام زمان (عج) به آنها داد»
اشکم در اومد. چه بزرگ بودن که خبر شهادتشونو امامشون بهشون داده.
این برگه رو پارسال یکی از اقوامش که به جنوب سفر داشته براش اورده بود و تاکید کرده که این سه شهید بزرگوار، حاجت میدن. فقط کافیه بهشون متوسل بشی.
خودش با توسل به همین شهدا تونسته شفای پسر مریضشو از خدا بگیره.
با این حرفش دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و این اشکهام بود که سرازیر می شدن.
بعد از این که پخ پخم تموم شد خواستم برگه رو بهش بدم که دستمو رد کرد و بهم گفت نگهش دارم واسه خودم. منم از خدا خواسته یه تعارف زدم که نه پس خودتون چی؟ و ازینا...
فقط بهم نگاه کرد و گفت هر وقت این عکسو دیدم یه فاتحه برای شهدا بخونمو بعد براش دعا کنم.
+دلم نیومد که شما رو با این بزرگواران آشنا نکنم.