منتظر بمونید :دی
😇
این روزا دُز عصبانیتم بالا رفته و زود جوش میارم و این برای منی که با بچه ها سر و کله میزنم اصلا خوب نیست.
یک سره سرشون داد می کشم، بعد که میبینم مظلوم طور بهم زل میزنن از خودم بد میاد و بغض می کنم.
+خدا مسبب این حال و روزمو به راه راست هدایت کنه :|
باز هم اون سناریوی لعنتیِ چند روز پیش، امروز صبح تکرار شد.
با این تفاوت که این سیریش بود و اول صبحی تمااااام توانمو گرفته بود و دیگه از شدت استرس حالت تهوع گرفته بودم.
تا برسم مهد مردم و زنده شدم.
تو مسیر خیلی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و مثل همیشه با انرژی باشم اما نشد... نتونستم. زهره می گفت امروز یه چیزیت شده اون محبوبه همیشگی نیستی...
بدجوری بغض کرده بودم ولی مگه می تونستم بی خیالش بشم آخر سر هم پرستار مهد گفت چرا حس می کنم می خوای گریه کنی؟
همیشه وقتی میرم بیرون هندزفری میذارم گوشم تا صداهای اضافی رو نشنوم. ولی هر چقدرم که نخوای اعمال و رفتار یه عده گند میزنن تو حال خوبت.
گند زدن تو حال خوب امروزم
اونقدر که از همکارا فراری بودم. هر چی می گفتن که چت شده، فقط لبخند میزدم.
+میشه اون گوشه موشه های دلتون، میون دعاها و مناجات هاتون برای منه کمترین هم دعا کنید؟
گوشی مامان خونه مامان بزرگ جا مونده بود و مجبور شدم راه رفته رو برگردم. بهشون گفتم شما دیگه برنگرد من میرم و میام. (آخه مامانم هیچ وقت هم پای من نیستن و خیلی آروم راه میرن) سرم پایین بود و قدم هام تند. به یه چهارراه رسیدم که یهو یه چهارصد و پنج جلو پام ترمز کرد. گفتم یحتمل می خواد از سوپری یی جایی چیزی بخره. خواستم ماشینو دور بزنم و به راهم ادامه بدم ولی دیدم دنده عقب گرفته و نمیذاره رد شم. برگشتم تا از جلوی ماشین عبور کنم که باز همین بازی لعنتی عقب و جلو رو پیش گرفت. این در حالی بود که مدام حرفای زشت میزد و طلب شماره می کرد. با اینکه سرم پایین بود و بهشون نگاهم نکردم ولی متوجه شدم سه نفرن.
+همیشه خدا زبونم سه متر درازه ولی تو این مواقع عملا دست و پامو گم می کنم. هول میشم... ضربان قلبم به هزار میرسه و...
شانسم بود که دور و برم شلوغ بود وگرنه...
+موندم چرا همونجا از پلاک ماشینش عکس نگرفتم که دیگه همچین غلطی نکنن!! -_-
برای اولین بار رفته بودم گل فروشی تا برای عزیزی گلی تهیه کنم.
تو گل فروشی چرخ میزدم و هی خم و راست میشدم و نوبت به نوبت گلای کنار هم چیده شده روی زمین رو بو می کردم.
همگی عالی بودن ولی نمیدونم چرا همیشه دوست داشتم گلایول بخرم : ))) از همون بچگی گل گلایول رو دوست داشتم. به سمت مرد گل فروش برگشتم و بهش گفتم یه شاخه گلایول می خوام.
پرسید برای مجلس ختم و سنگ قبر می خواین گفتم نه می خوام هدیه ببرم.
گفت گلایول؟ گل هدیه نیستا!
و مابقی مکالمه مون....
از اون موقع تا الان هر بار از گل فروشی میگذرم دلم به حال گل گلایول میسوزه که فقط یادآوره ختم و ترحیمه :(
اینجا رو هم دریابید : ) با تشکر.
حجم: ۲.۵۲ مگابایت
بر اساس کلیپ فوق که چندی پیش مهدی بهم نشون داده بود، گلی رو که امروز هدیه گرفته بودم رو علی رغم میل باطنیم جای اینکه دور ساقه شو نخ بپیچم و از دیوار آویزون کنم تکه تکه ش کردم و مرحله به مرحله با اون کلیپ پیش رفتم بلکن چند هفته یا ماه دیگه یه بوته کوچیک گل رز داشته باشم! /ان شاءالله/
گلدونم هستن ایشون 👇
بابایی زیاد به این گلدون خوش بین نیست.
ولی من هر بار نگاش می کنم کلی قربون صدقه ش میرم و براش انرژی مثبت می فرستم تا بگیره و جوانه بزنه ^_^