`

ختم دسته جمعی قرآن کریم


"بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"

سلام دوستای گلم


بانوچه عزیزم به رسم هرساله

قراره در وبلاگش

ختم دسته جمعی تلاوت قرآن رو برگزاری کنه

لازم نیست حتما یک جزء انتخاب کنید

نیت فقط خوندن قرآنه

اما نه یک خوندن معمولی...


یک قرار وبلاگی


همه دوستان بلاگر 

قرار روزی چند صفحه تا چند جزء از قرآن رو به نیت

یکی از شرکت کننده های این ختم

تلاوت کنن.

...همه شما دعوتید...


خدای موسی به موسی فرمودن

با زبانی دعا کن که گناه نکرده باشی

گفت چطوری؟ مگه میشه مگه داریم

فرمود: از دیگران بخواه تا برات دعا کنن.


+فرصت رو قدر بدونید و غنیمت بشمارید : )

التماس دعا


۲ نظر

خیره تر از من، خودمم


اینو وقتی متوجه شدم که با وجود درد بسیاری که در کف پای راستم احساس می کردم، همچنان مصر بودم کفشای پاشنه پنج سانتی مجلسی مو پام کنم و سعی کنم لنگ نزنم و اُردکی راه نرم :| : )))

#خودکشی :d

 

دو تا از همکارام تا موقعی که از سالن خارج می شدیم یه بند غر می زدن که چرا کتونی یا کفشای راحتی مو نپوشیدم و اونا رو پوشیده بودم :d : ))



+ مدیر جانمون، عصر سه شنبه جشنی بزرگ به مناسبت روز معلم برای همکارا و هم صنفای خودشون گرفته بودن و ما، یعنی پرسنلشون جزو مهمان های اون جشن بودین و در ردیف صندلی های مهمان جلوس فرمودیم (فخر فروشی کار زشتیه ها... شما انجامش ندین :|)


۱۱ نظر

اتفاقات امروز + سوپرایز


آلارم گوشی از هفت و ده دقیقه تا هفت و بیست دقیقه خودشو کشت تا منو از رخت خواب جدا کنه منم به زنگای گوش خراشش توجهی نکردم و هفت و بیست و پنج دقیقه پاشدم و موهامو برس کشیدم و رفتم توی آشپزخونه و لیوان و چای و پیش به سوی لم دادن به پایه مبل و دیدن سریال پاستا! 


هرررر بار نشون میداد، کلی سرِ صدا و سیما غر می زدم که اینا چیه میذارن حالا نه یه بار، ده بار از شبکه های سیما نشون نده دیگه :/ گفتم لابد قشنگه انقدر بازپخششو میذارن! تا رشیدپور و حالا خورشید بود، اونو می دیدم، از دیروز یه برنامه صبحگاهی با اجرای حسین کلهر روی آنتن شبکه سه اومده، امیدوارم بتونه نظرمو جلب کنه 😎


حاضر بودم برم مهد.

هندزفری رو برداشتم اما یادم نبود سیمش لخت شده و هر آن امکان داره منو وسط راه و وسط حس و حال، بذاره تو خماری :|

خیلی زمان نداشتم تا باهاش کلنجار برم و درستش کنم. همین شد که فقط دورشو چسب زدم تا سر فرصت، یا محافظ بخرم یا اینکه یه سیم مفتول از جعبه ابزار بابا پیدا کنم و بپیچم دورش!


چند روز پیش همکارام بهم گیر دادن که وقتی میری خیابون، هندزفری نچپون تو گوشات. گفتم فقط از یه گوشی استفاده می کنم و زیر بار نرفتن و گفتن شاید همین بلای جونت شه، ببین کِی گفتیم.. 

امروز سر پیچ خونه مون خواستم برم اون سمت خیابون تا از سایه خنک خونه ها و درختا استفاده کنم، ناغافل یه چهار صد و پنج رسید بهم و فقط تونستم یه قدم بیام عقب

فاصله چندانی نداشتیم، شاید یک قدم

خطری بید، که از بیخ گوشمان گذشت :دی



میشه قربون صدقه این فسقلیا نرفت و واسه کاراشون ذوق نکرد؟ 😍



دراز کشیده بودم و به اتفاقات امروز فکر می کردم. به اینکه انقدر عجله داشتم که کلیدو روی در هال جا گذاشتم و زنگ زدم به مامان تا زودتر از پیاده روی شون برگردن خونه.

به هندزفری و چهارصد و پنج

به دستای رنگی رنگی بچه هام، موقع رنگ کردن ماکارونیای پیچ پیچی

شستنشون 

به خندیدناشون که می گفتن خانوم دستامون خونی شده! آب توی روشویی آلبالوییه و ...

که صدای مهدی رو شنیدم که میگه محبوبه بیا...

رفتم بیرون و دیدم دستش یه بسته ست

مطمئن بودم کار آرزویه

مثل پارسال

تولدم

فقط گفتم از دانشگاهِ... (شاید نخواد کسی بدونه :دی)

بسته رو بهم داد و گفت آره : )



+ یه دستی زدی بالام جان ^_- کلیک


۱۲ نظر

دِین


چند روزیه دارم اینور و اونور در مورد حجاب اجباری می شنوم

اینکه اکثر دخترا و خانمای فامیلمون رغبت زیادی دارن از اینکه چادرشونو بردارن و بقولی مانتویی بشن.

هیچ چیز این دنیا اتفاقی نیست

نمی دونم چه حکمتیه که تمام این حرفا طی این چند روزه به گوشم می رسه


اول اردی بهشت تولد شهید ابراهیم هادی بود

یکی از همکارام از علاقه من نسبت به این بزرگوار خبر داره

واسه همین تولدشونو بهم تبریک گفت : )


+ خدایا، نذار مدیون شهدا بشم.

من و با چادرم امتحان نکن.


شترمرغ جان :دی



پیشنهاد دارم چه پیشنهادی ^_^

خاله جان تخم شترمرغشو برام آوردن

تا روشو تذهیب بکشم


فقط یه مسئله ای وجود داره

اینکه اون ماژیکا رو چجوری پاک کنم؟؟

اول باید به استاد نشون بدم

شاید چون روش رنگ بخوره

 نیازی به پاک کردن حتا نداشته باشه!


۱۷ نظر

خمیر دندون


چند روز پیش از شبکه مستند کلیپی پخش شد که راه های خانگی پاک کردن انواع لک توسط خمیر دندونو آموزش می داد.

امشب که دورگیری طرحمو تموم کردم و رسیدم به رنگ آمیزی

عوض برداشتن رنگ طلایی، رنگ زرد رو تو پالت ریختم و با قلمو رقیقش کردم و بالطبع استفاده 😐

تقریبا چند برگی رو رنگ کردم تا اینکه متوجه شدم طرحم داره شبیه تشعشع های خورشید میشه 😶😯 یکم که دقت کردم فهمیدم ای وای من اینکه زرده! من چرا دارم زرد می کنم؟؟؟😶😐😑

مگه استاد نگفتن طلایی؟! 😕😐


همینطور هاج و واج میخ طرحم شده بودم که صدای مهدی رو کنارم شنیدم.

فقط بهش گفتم خراب کردم 😞 

شاید باورتون نشه ولی تنها چیزی که اون لحظه شنیدم همین بود: غصه نخور معجزه خمیر دندون رو دست کم نگیر، روشو با خمیر، سفید کن!!!!!


من 😒

طرحم 😐

خمیر دندون 😑

دوباره من 😬


+ زنگ زدم به استاد و ماجرا رو توضیح دادم

استاد هم عوض اینکه راهکار بدن، فرمودن تو چرا هر موقع زنگ میزنی از یه شماره دیگه ست؟ 

خدایا توبَح، یعنی فقط دوست داشتم موهای سرمو بکَنم

من این ور خط دارم جوش طرحمو میزنم و حرص می خورم

استاد سوال براشون پیش اومده که چرا اینبار با یه شماره دیگه تماس گرفتم!

اَی خِدا 🙏

خلاصه اینکه روی اونایی رو که رنگ زرد زدم، طلایی زدم و انگار نه انگار قبلش یه دست رنگ دیگه ای زده شده!!!! 


++ یکم پیش برم، عکسشو میذارم.


۱۲ نظر

خانوووووووووم


امروز بهشون واحدکار نیمه شعبان دادم رنگ کنن

نگم براتون که هی می پرسیدن خانووووووم اینجاشو چه رنگی کنیممممم؟ خانوم می خوام ستاره هاشو آبی کنم! خانوم این.. خانوم اون.. (این برنامه همیشه بچه هاست 😁 که بهشون بگیم چی رو چه رنگی کنن)

با اینکه هزار بار براشون گفتم هر رنگی دوست دارین، بکنید اما به خرجشون نمیره و برای هزار و یکمین بار توضیح میدم که اینجاشو این رنگی کنین و اونجاشو فلان رنگ! 


اصولا سعی می کنیم هر دو کلاسِ پیش دو( پیش دبستانی)، هماهنگ با هم پیش برن اما از اونجایی که یه تعداد از بچه ها انتخاب شدن واسه نماهنگای جشن پایان سال، سالن مهد شلوغ پلوغ بود و صدای آهنگا تا توی کلاس منم میومد و تصمیم بر این شد که دوره کردن قرآن رو بذاریم واسه چند دقیقه بعد. 


تایم نقاشی به درازا کشید، جوری که دیگه صدای بچه هام در اومد و خواهان دوره کردن قرآن شدن (این وروجکا، هر بار بهشون گفتم که،

 خب دیگه حالا نوبت آموزشامونه، طی یک قانون نا نوشته ای همه با هم شروع می کنن به غر زدن که خانوم نهههههههههههه!! به همراه وا رفتن بچه ها تو نیمکتاشون 😂) ولی خب می دونن مرغ خانومشون! همیشه خدا یک پا داره :دی


+ یکی از نماهنگامون در مورد مشاغله! یه معلمی از بچه های کلاسش  در مورد شغل باباهاشون میپرسه! بچه ها شغل باباهاشونو میگن و نوبت به نفسِ قصه می رسه که از قضا پدر هم نداره... توسط بچه هامون اجرا میشه

محتوا و متن قشنگی داره ولی بشدت مخالف اجراش تو جشن پایان سال م.. اونم فقط بخاطر اینکه اشک ملتو در میاره :( باید میذاشتیم واسه جشن سه ماهه اول سال..

۲ نظر

تصمیم


تصمیم گرفتم زین پس، بعد از خوندن هر کتاب حسمو ازش بنویسم. و بعد زیرش، تاریخ اتمامشو بزنم. 


دقیقا یادم نیست کِی کتاب "ناقوس ها به صدا در می آیند"* رو در سال جدید دست گرفتم و شروع کردم به خوردنش! ولی صفحه آخرش تاریخ امروزو زدم *_* دومین کتابی که سال نود و هشت تموم کردم. 


کتاب، در مورد کشیش مسیحی ای هست که بعدِ یه عمر زندگی کردن و ارشاد مردم به دین عیسی مسیح، طی یک اتفاقی، دست نوشته هایی از چند قرن پیش به دستش میرسه و...


+ برید خودتان بخوانید با تشکر ^_-


* ابراهیم حسن بیگی/عهد مانا


اینجا رو هم حتما بخونید!

کلیک


اینم یادداشت یک خطی من : )


۱۰ نظر

از دلم....


یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود


راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود


دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد

عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود


آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است

آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود


در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود


دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم

خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود


بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق

مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود


راستی خاتم فیروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود


دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود


.


باید بشینم یه برنامه اساسی برای گذران وقتم بریزم

فقط موندم با این بی حالی و کسلی چیکار کنم

خاصیت فصل بهاره یا ایراد از منه؟ چطوریاست


۵ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان