`

!



کاش..

۹ نظر

مشق امشب


زیر پتوی صورتی گلدارم خزیدم و دارم برای تو تمرین عاشقی می کنم.

اگر این لحظه از من بپرسن بدترین درد چیه؟ بلافاصله میگم دلتنگی..

۲۰ نظر

درهمه


نمیدونم چرا نمی تونم ذهنمو متمرکز کنم روی اتفاقات روزانه م.

تا میرسم خونه همه چیز از ذهنم پاک میشه :|


کم کم پیش بریم ببینم چی میشه..

۱- دیشب مجلس حنای دختر همسایه دعوت بودیم و تا نصف شب اونجا بودیم و حرکات موزون انجام میدادن :دی

وقتی خاله (همسایه قدیمی که همه ی اهل محله بهش میگن "خاله") حنای کف دست عروسو برداشت تا به کف دست دخترای مجرد بزنه، اولین نفر من بودم ^_^ (هولم خودتونید : )  )

۲- دیشب انقدر دیر خوابیدم که صبح خواب موندم و وقتی بیدار شده بودم که نیم ساعت به شروع کلاس طراحی م مونده بود :| 

وقتی طرحای ناقصمو به استادم نشون دادم بهم گفت سایه های شیشه رو خوب میکشم.

۳- سیبای مهد با اینکه خیلی درشت شدن ولی همچنان سبزن! برای اولین بار بود میدیدم یه سیب به این اندازه برسه و هنوز سبز باشه! :|

۴- امشب عروسیشه و منم فردا کلاس دارم :دی دیگه چه شود :|

نگید نرو و اینا که نمیشه :دی

۱۱ نظر

غُرانه..


به خیال اینکه بچه ش بعد از چهارده جلسه چیزی یاد بگیره، آورده کلاس تقویتی :|

گیرم توی نُه ماهِ مدرسه چون بیست سی نفر بودن و یک معلم، نتونسته به خوبی چیزی یاد بگیره و رد شده. ولی انصافا، واقعا من هر چقدرم بهش بگم بخون و بنویس و فلان، وقتی خودش و خونواده ش هیییچ تلاشی نمی کنن دیگه از من چه انتظاری دارن که توی چهارده جلسه معجزه اتفاق بیفته؟ 

شماره ی هر چهار نفرشونو با اجازه مدیرم برداشتم تا برنامه هاشونو چک کنم ولی وقتی زنگ میزنم به مادر مهدی و میگم مهدی در چه حاله؟ میگه مریض شده و خوابه؟ من چی بگم؟؟ 

امروز اومده میگه دیروز انقدر بیرون بودم که سرم داغ شده و سردرد داشتم نتونستم تکالیفمو انجام بدم! :| این یعنی تو دهنی به من؟ یعنی برو جون بکن ولی کیه که بخونه؟ یعنی زورتو بزن و هی بگو بنویس و بخون کیه که انجام بده؟

واقعا دلم به حال معلمای دوران ابتدایی م می سوزه.

قشنگ دارم بر می گردم به همون دوران و هر فیلمی که من سر مدیران و معلمای اون موقع در آوردم، چند برابرش داره به خودم بر می گرده..

+به ترتیب از بالا، مهدی (کلاس دومی :|)، امیرحسین، امیر رضا و کوثر (اولی)

هووففف...

کلافه م. 


۸ نظر

چه می کنه این محبوبه


اینکه بیکار باشی و خواب نداشته باشی یه درده

اینکه در هفته یک روز تعطیل باشی و به عادت روزهای قبل سر ساعت معینی بیدار بشی و دیگه خوابت نبره یه درد دیگه :|

اصلا همه ش درده : )))

+ببینید و لذت ببرید : )



از وقتی چشامو باز کردم تقریبا نیم ساعتی توی همون حالت دراز کش بودم و وبلاگا رو بالا و پایین می کردم. 

بعد که دیدم همه در خواب ناز بسر میبرن و خبری نیست بلند شدم و گلامو آب دادم، یکی دو صفحه کتاب خوندم :|، پست گذاشتم و بازم رفتم توی حیاط فسقلی مونو گلدون آلوئه ورایی که از کنار تنَش پا جوش زده، عوض کردم و به یک گلدون بزرگتر انتقال دادم.

نمیشه گفت باغبونی کردم ولی حس خوبی داشتم و حین کار چیلیک چیلیک عکس می گرفتم که بذارم اینجا و حسمو با شما به اشتراک بذارم ^_^


۲۳ نظر

:|


تنبل تر و بی حال تر از منم وجود داره؟


+ لعنت به عادت که منو از ساعت شش و نیم بیدار نگه داشته -_-

۶ نظر

چطور ممکنه آخه؟


مامان یکی از بچه ها پیام داده که


"‏باسلام 

فرداکلاس تقویتی املابرگزار میشه یانه؟"


+الان من چی جوابشونو بدم؟ :|

۹ نظر

باورِ دوست داشته شدن


کاش انقدر صفحات حوادثِ روزنامه ها و مجلات و سایت های مختلفو زیر و رو نمی کردم تا راحت تر می تونستم با این قضیه کنار بیام بلکم باور پذیر تر میشد برام.

ای خدایی که خالق خرسی، بنده را آفریده ای مرسی : )


از شش تمرینی که گفته بودن بکشم فقط پنج تاشو کشیدم. اونم به سختی :|

ولی هیچ کدومو قبول نکردن و دعوامم کردن که چرا حواسم نبوده به حرفاشون و چرا به جای کشیدن ظروف استیل و شیشه، پلاستیک و کارتن کشیدم :(

نمی خوام حواس پرتی مو توجیه کنما ولی خب تایم اتمام کلاسم و اومدن بچه های دیکته برابری کرده و یحتمل به خاطر همون متوجه کلامشون نشدم :( خلاصه که باید از نو بکشم -_-


+حالا باید بگردم تو جهاز مادرم دنبال ظرف استیل باشم :|

خدایا منو نجات بده :|

۱۴ نظر

خاک وچوک : )))))


انقدر هولم و انقدر چیدمان برنامه ها یهویی شد که الان موندم 

۱- بچه ها چند جلسه کلاس دارن؟ 

۲- قرار بود یک روز در میون باشه، ولی چرا در اولین هفته، هر روز کلاس داشتن؟ 😂

۳- حالا درسته که محیط مهد و همچنین همکارامو دوست دارم(با اینکه همه شون عوض شدن 😁) و یه جورایی دارم تجربه کسب می کنم ولی چرا نمیدونم حقوقم چطوریاست و چند درصد شهریه به من میرسه 😂😂😂

+قشنگ معلومه بی پولی روم تاثیر گذاشته یا بیشتر آبرو ریزی کنم؟! 😄


++ از آخرین جلسه طراحی، قرار بود شیش تا طرح بزنم و برای جلسه بعد که فردا باشه 😰 ببرم با این تفاوت که باید سایه کشی هم انجام بشه؛ حالا من چیکار کرد و عملکردم چجوری بوده:

۱- چهارشنبه ظهر خونه آبجی خانم ناهار دعوت داشتیم و بعد از تایم مهد تااااا اذان مغرب اونجا بودم. تخته شاسی هم یه گوشه کز کرده بود و چپ چپ نگام می کرد و خط و نشون می کشید 😂

۲- پنجشنبه ظهر خونه خاله کوچیکه م به مناسبت اومدن و رفتن اون یکی خاله م یه دورهمی خواهرانه طور 😀 داشتیم که باز هم بعد از تایم مهد و رسیدن خونه و پرت کردن وسایل و یه دوش مختصر، حاضر شدم و به همراه مادر خانمی رفتیم خونه خاله و باز هم تا غروب اونجا بودیم. (نگاه از روی تاسف تخته شاسی و نگاه بروبابای من.. که یعنی خدا جمعه رو ازم نگیره و اینا 😂)

۳- از عواقب شب بیداری و تا بوق سگ بیدار بودن اینه که حتا اگر تا یک بعدازظهر هم [ ناخواسته : ))) ] خواب باشی بازم نای بلند شدن نداری و حس کوفتگی توی تک تک اعضای بدنت حس میشه 😐


تازه خونه ی بی بی هم باید می رفتم. وسایلمو زدم زیر بغلمو راهی خونه بی بی شدم. ناهارو خورده نخورده پریدم توی حیاط دل بااااز بی بی و زیر درخت توت یک عدد صندلی گذاشتم و جلوس فرمودم و شروع کردم به طرح زدن. 😎✌ ماحصل تلاش سه چهار ساعته م، سه عدد نقاشی بود که اگر استادم اوکی داد و تایید شد به نمایش میذارم و اصلا هم ربطی به تنبلی بنده نداره 😑

باید شیش تا بزنم و هنوز سه تای دیگه مونده و نت گوشی هم روشنه!

من می تونم نه؟ 😁

امیدی هست آیا؟ 😀


بعدا نوشت:

یکی بیاد اینو کامل و پر رنگ کنه برام 😩 مچ دستم خسته شد.

+اگر اون تایمی رو که برای چیدن عکسا و آپلودشون اختصاص دادم، دست به قلم :دی میشدم الان تموم شده بود :|


۱۲ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان