`

حدس موقعیت ^_^


دقیقا وسط سالن بی بی نشسته م.

بابا بزرگ سمت راست من اما کمی با فاصله، یه گوشه نشسته ن و با لحنی زیبا قرآن تلاوت می کنن.

داداشی تو آشپزخونه، ایستاده در کنار اجاق گاز از طریق لیست موسیقیِ گوشی شون، با صدای رسا در حال همراهی و هم خوانی با خواننده ی ناشناس و در موقعیت دم کردن قهوه ن.

منم گوشی به دست به فکر شما هستم و در حال تایپ کردن :دی : )


+می تونید وضعیت بی بی رو حدس بزنید؟ (در چه حالتی هستن!)^_^


±مراد از داداشی ایشونن که با هم مکالمه داشتیم :دی عمو کوچیکه هستن ^_^

۱۶ نظر

گاهی بد خواب شدن همچینم بد نیست


بازم دیرشون شد.نمیدونم اگه منه بد خواب رو نمی داشتن چه می کردن؟ والا! پدری رو میگم.

با اینکه شبا تا دیر وقت بیدارم و وظیفه ی بستن در سالن و قفل کردنش و خاموش کردن تمام چراغای اضافی ای که روشن مونده و چک کردن شیر گاز اغلب با منه ولی تقریبا، همیشه بد خواب میشم و از یه ساعتی به بعد بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره.ساعت پنج صبح بیدار شدم و خونه در خاموشی و سکوت مطلق فرو رفته بود. از اونجایی که داداش کوچیکه خوابش بسیاااااار سنگینه و جونمون بالا میاد تا بخوایم بیدارش کنیم واسه نماز، متعجب شدم که چرا کسی منو بیدار نکرد. آخه مامان خانم عادت ندارن بالا سر یک به یکمون برن. خیلی عادی و با صدایی نسبتا بلند در حال حرکت اسم هر سه نفرمونو میبرن. دقیقا به ترتیب سن (خان داداش، من و داداش کوچیکه). وقتی از اتاقم خارج شدم به صورت خیلی اتفاقی نگاهم به سمت کاناپه ی گوشه ی هال کشیده شد که پدری لباساشونو روش میندازن. آخه ایشون عادت ندارن لباساشونو روی چوب لباسی آویزون کنن و معتقدن "وقتی دیر میام و زود میرم سر کار، خب چه کاریه، لباسامو همین جا میندازم" :|  خلاصه که متوجه شدم خواب موندن و یحتمل دیرشون شده. وقتی مامانی رو بیدار کردم با ریتم نچ نچ گویان و حالت سرشون که به چپ و راست متمایل میشد گفتن: دیر شد!!! آخرشم فرمودن: تقصیر خودشه! دیر شام می خوریم و با معده ی سنگین می خوابیم، از اون طرفم تا دیر وقت میشینه پای بازی و نمی خوابه همین میشه دیگه، خواب می مونیم! من: مامان جان هنوز که چیزی نگفتن! خداروشکر بهشون مجال ندادم و سریع رفتم به سمت روشویی و وضو گرفتم. دیگه م متوجه غرلندهای ایشون و یحتمل نگاه چپ چپ شون نشدم.

حالا وضع پدرم!

با چشمان خواب آلود و خیلی مضطرب از اتاق اومدن بیرون و به منه ایستاده در درگاه اتاقشون نگاه کرده، نکرده یه سر تکان دادن (به حالت تاسف) و به سمت مبل مورد نظر رفتن.

+این قسمت حذف شد!

هنوزم وقتی به طرز لباس پوشیدنشون فکر می کنم لبخند میزنم. پیراهنی که دکمه هاش بازه و یه گوشه اش تو کمر شلوارشونه و اون یکی گوشه ش آویزونه. و همینطور وضع جوراباشون به همین شکل ^_^



+ باز پنجشنبه شد و دلتنگ اون قطعه از بهشت رضام.

دیشب که با مامان خانمی حرف میزدم اوکی دادن... ببینم خدا چه می خواد : )

++ راستی بهتون گفتم داداشی رفته و نرفته برگشت ^_^ میگفت دوریمونو نمی تونست تحمل کنه! مطمئنم اگه مثل خان داداش سربازی رفته بود این حرفو نمیزد. ولی در هر صورت برای من خوب شد.

+++چند روزی میشه که فضای خونه معطر به بوی یاس اونم از نوع رازقی ش شده ^_^

اصن عاشششق این درخچه شدم.

++++ خوبه که پدری به گل و گیاه علاقه مند شدن. قبلا اگه حرفی از گل و گلدون میشد ایشون می گفتن خودمون به زور تو این خونه جا شدیم الان نمیدونم ماها آب رفتیم یا خونه، دیگه اون خونه نیست و بزرگ تر شده 😶


۱۷ نظر

منو این همه هنر ^_^


                          


واضحه با چی درستش کردم دیگه نه؟ ^_^

تو رو خدا تشویقم نکنید 😂😅


+ مرتبط با پست

کلیک

۱۳ نظر

از دست نیش پشه ها به ستوه اومدین؟ پس با محبوبه شب همراه باشید :دی


تقریبا یه ماه پیش بود که برای اولین بار این ورقه ها رو تو خونه آبجی خانم دیدم. برای منه سر به زیر! این یک اتفاق نادره که وقتی جایی میرم یا دعوت میشم نگاهم رو به بالا باشه و سقف خونه ی کسی رو دید بزنم. یادمه اون روز رو به روی آینه ی قدی سالن پذیرایی نشسته بودم و خودمو تو آینه برانداز می کردم که ورقه ی زرد رنگی که از لامپ آویزون شده بود توجهمو به خودش جلب کرد!
در طی یک عملیات تحقیقاتیِ وسیع هنگام ظرف شستن (:دی) متوجه شدم این ورقه های خوش رنگ و لعاب و البته چسبان برای به دام انداختن پشه های نگون بخت و صد البته سیاه بخت تعبیه شده ولی بدِ ماجرا اینجاست که حتما باید نزدیک منبع نوری (لامپ و لوستر) و چه بسا چسبیده به این وسایل باشه تا پشه ها بیان و شترق به اینها بچسبن. (عُق)



قیمتی نداره، می تونید اونو از فروشگاه های معتبر و یا داروخانه ها! خریدار کنید. یک ورق رو به چهار قسمت تقسیم کنید و با استفاده از نخ اونو به هر لامپ یا لوستری آویزون کنید. البته برای لوستر نمای جالبی نداره ولی خب بهتر از نیش پشه و عذاب بعد از اونه :دی
راستی یه چیز دیگه اینکه بعد از یه مدت با صحنه ی بسیار چندشی مواجه می شوید و بهتره چند ورق اضافه در منزل داشته باشید برای روز مبادا چرا که بعد از گذشت همون یه مدت نقطه های سیاه رنگی رو روی اون یه تکه کاغذ مشاهده می کنید که نشان میدهد پشه های نگون بخت به آن چسبیده اند.

+براتون آرزوی موفقیت می کنم : ))))
۱۳ نظر

*فوری* اقامه ی نماز آیات


حتما با خبر شدین که خسوف یا ماه گرفتگی در حال وقوع هست و در این حالت خواندن نماز آیات واجب می شود. تا پایان زمان ماه گرفتگی وقت دارین تا نمازتونو به صورت ادا اقامه کنید در این صورت با گذشت زمان خسوف خواندن نماز آیات به صورت قضا اقامه میشه.

در مورد خواندن نماز آیات هم بهتره به مفاتیح الجنان رجوع کنید ولی کلیاتش این میشه که نیت می کنید و بعد از خواندن سوره ی حمد یک سوره که پنج آیه داشته باشه رو انتخاب می کنید. بعد از خواندن هر آیه به رکوع میروید و نمازتونو به همین نحو ادامه میدین.


نکته: بعضی از مراجع خواندن سوره ی توحید رو قبول ندارن. چون معتقدن "بسم الله الرحمن الرحیم" آیه نیست! پس یه نگاه به رساله ی مرجع تقلیدتونم داشته باشید ^_^


قبول باشه... التماس دعا

و من الله التوفیق : )

۱۵ نظر

بگرد و پیداش کن


من سوتی دادم، شماها چرا حواستون نیست؟!

+


۱۰ نظر

فضولی ممنوع!


شخص فضولی به ملانصرالدین گفت:

همسایه ات عروسی دارد.

ملا گفت: به من چه!

آن شخص گفت:

شاید برای شما شیرینی و شام بیاورند.

ملا گفت: به تو چه!


+یعنی من عاششششق این حکایت های ملانصرالدین با اون تفکرات و حاضر جوابی هاشم  -_-

بعضی از حکایت هاشو که می خونی، نمیدونی باید به سادگی و خنگ بودنش بخندی یا گریه کنی!

#فضولی_ممنوع

۱۴ نظر

#خاطرات_بد


مطمئنم اگر سنی کمتر از الان داشتم، خیلی چیزها رو تو وبلاگم می نوشتم تا بخونید.
ولی الان تایپ میشن اما روی حالت پیش نویس می مونن و یه مدت مهمون وبلاگم، تو دل وبلاگم می مونن ولی آینده ی خوبی ندارن و هیچ وقت کامنتی از جانب کسی زیرشون ثبت نمیشه.

+ خب چرا تایپ میشن وقتی سرنوشتی جز حذف شدن ندارن؟
به این خاطر که رقص انگشتانم بر روی صفحه ی کیبورد رو دوست دارم، بهم آرامش میده، میتونه افکارمو منسجم کنه و در خلال تایپ کردن اگر اشکی قراره ریخته بشه بریزه. جایگاه شون همون زباله دونیِ مغزم هستن ولاغیر... همون بهتر که هیچ جا ثبت نشن، ولی...
ولی با کمی ارفاق شاید بتوان اوراقی رو بهش اختصاص داد.



+زیاد دل خوش نباشین شاید همین فردا یکی از همون خاطرات بد مثل یک ماهی که تازه صید شده و پوستش سُره و به فکر فراره، از زیر دستم دربره و شما رو با غمی که در دلش نهفته ست غمگین کنه.


± واران عزیزم تو وبلاگش ختم حدیث کسا گرفتن و از منم خواستن پستشونو تو وبم تبلیغ کنم : )
پس
بشتابید... بشتابید ^_^
که فرصت کمی مونده و از سفره ی پر خیر و برکتی که پهنه بی بهره نمونید ^_^
باید هوای همو داشته باشیم مگه نه؟ ^_^
۱۶ نظر

بانوچه ^_^


قرار وبلاگی دوم هم رقم خورد و من یکی از بزرگان و پیشکسوتان عرصه ی وبلاگ نویسی رو در یک بازه زمانیِ یک ساعته دیدار کردم.


امروز ساعت پنج بعدازظهر با مادر خانمی راهی حرم شدم. همیشه روز قبل از میلاد از طرف شهرداری مراسمی برگزار میشه و مردم گروه گروه گل به دست میلاد آقا رو بهشون تبریک میگن و حرم رو گلبارون می کنن. (ان شاءالله قسمت خودتون بشه). ساعت هفت یا هفت ربع رسیدم حرم و مکانِ قرارمون ابتدای رواق دارالحجه از بست شیرازی بود. وقتی رسیدم به دنبال بانوچه ی مهربون می گشتم. اینبار بر خلاف دیدارم با سمیرا، فراموش کردم بپرسم که روسری شون چه رنگیه؟!

آقا حالا من رسیدم، هاج و واج داشتم دوروبرمو می گشتم تا یه آشنایی رو ببینم -_-

+چرا تو قرار اول پخته تر بودم و حواسم جمع بود که حداقل یه نشونی از دوست وبلاگی م بگیرم اصلا من حواسم نبود چرا بانوچه ی با تجربه حواسش نبود بپرسه که من چه شکلی م و چی پوشیدم والا : ))))) البته اینم بگم که منه گیج، که یه گوشی دستم بود و خیلی حالت نگران طور به خودم گرفته بودم و اطرافمو می پاییدم، انقدر ضایع بودم که بعد از گذشت دو سه دقیقه ای که داشتم یه خانمی رو برانداز می کردم، اون فرد بیاد جلو و اسممو بگه و من در جوابش بگم: بانوچه! :دی

ابتدا ایشونو با خواهر بزرگوارشون زیارت کردم ولی وقتی خانواده شونو دیدم، خواهر خانمی ما رو تنها گذاشتند و به خانواده ملحق شدن.

به خودشون نگفتم ولی وقتی که با هم به سمت خانواده شون رفتیم، استرس داشتم :|| مخصوصا اون لحظه ای که منتظر بودم بیاد تا بریم به رواق حضرت زهرا (س)... قشنگ رد عبور عرق سرد رو از روی کمرم متوجه شدم :|

واااای که چقدر خوش گذشت و چقدر هم صحبتی با ایشون برام جذاب بود و ممنونم از ایشون که افتخار آشنایی رو به من دادن ^_^

و ممنونم از آقاگل بزرگوار که در انتخاب رنگ مورد علاقه ی ایشون منو راهنمایی کردن. 


+اینم گوشه ای از حال و هوای حرم در صحن انقلاب ← ببینید

بازم عیدتون مبارک باشه ^_^

۱۵ نظر

بچه محله امام رضایوم ^__^


موره میبینی که شر و با صِفایوم

 بِچَه مِحلهٔ امام رضایوم


زلزلَیوم حادثَیوم بِلایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


هر روز جمعه دِلومه مِبندوم

به پینجِلَه طِلا و وَرمِگردوم


کار و بارُم رِدیفَه با خدایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


به مو بگو بیا به قله قاف

اصلا مو رِه بیزِر همونجِه علاف!


قرار مرار هر چی بیگی مو پایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


دروغ ، مروغ نیست مییون ما باهم

الان به عنوان مثال تو حرم


چند روزه که تو نخ کِفتِرایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


چِشم موره گیریفته چِنتا کِفتر

گفته خودش: چِنتاشِه خواستی وردر


الان دِروم خادماره مِپایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


کِفتِراره که بردم از روگنبد

مُرُم مُو واز تونخ رِفت وآمد


تو نِخْشِهٔ او گنبِدِ طِلایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


گنبِده نِصب شب مِده به دِستُم

او گفته: هر وقت که بییِی مو هستوم


مُویُم که قانع و بی ادعایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


وخته میبینُم توی عالم همه

ازش میگیرن و مِگن واز کمه


گنبدِشِه اگر بده رضایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


گنبِد و مُمبِد نِمُوخوام باصِفا

سی ساله پای سفره ای آقا


منتِظِر یک ژتون غِذایوم

بِچَه مِحله امام رضایوم


"قاسم رفیعا"


🌹میلاد آقاجانم، علی ابن موسی الرضا (ع) رو به همه تون تبریک میگم. 🌹

🌺ان شاءالله خودشون زیارت با معرفتشونو قسمت و روزیِ یکایکتون بکنن ^_^🌺



+خدا رو خیلی شاکرم که منه کم ترین رو بچه ی مشهد و هم محله ای امام رضا قرار دادن...

عیدتون خیییلییی مبارک باشه و زیارتشونو از خودشون بخواین راستی مِگَن آقا روی پسرشون حساسن ^_^ حضرت رو به آقازاده شون قسم بدین ^_-



+کامنتدونی بازه ^_-

۹ نظر
درباره من


وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ


***یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ/صف2
ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟!***


این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان